جدول جو
جدول جو

معنی تک چال - جستجوی لغت در جدول جو

تک چال
روستایی در هزارجریب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِهْ)
دهی است جزء دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک. واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری کمیجان. دارای 708 تن سکنه است. آب آن از رود خانه شراء تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل، دارای 430 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش برنج و غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه شهرستان قزوین، واقع در دوازده هزارگزی شمال معلم کلایه و پنجاه و پنج هزارگزی راه شوسه. محصول آن غلات و بن شن. شغل اهالی زراعت. از بناهای قدیمی این ناحیه امامزاده ای است بنام سپهسالار قدیمی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَکِ)
از تک =دویدن +پا، . دویدن. سرعت. تندی: بارگیر او را چند زخم سخت زدند. از پای نیفتاد و سلطان را به تک پای از غرقاب هلاکت بیرون برد. (جهانگشای جوینی). منهزم شد و بر جانب برشاور زد تا مظر جان به تک پای ببرد. (جهانگشای جوینی). چنانکه از آن هشتاد هزار، معدودی به تک پا (ی) جان به سلامت بردند. (ترجمه اعثم کوفی ص 59)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان رودباراست که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش آستانه است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 113 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ دَ رِ)
دهی است از دهستان ززوماهرو از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پا چال
تصویر پا چال
گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر حال
تصویر تر حال
فراروی (کوچ) دیدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب خال
تصویر تب خال
((تَ))
تاولی که بر اثر تب در کنار لب و دهان بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
آس، برگ برنده، ورق برنده، برجسته، ممتاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
مسخره کردن، سرگرم کردن و فریب دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفندی که چوپان اصلی همراه آن نبوده و نزد چوپان دیگری نگهداری
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در ارتفاعات کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی در روستای کوهپر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در ولوپی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی مخصوص برداشت گل، چاله ای که در اثر برداشت خاک ایجاد
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه و برگ درخت توت
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در کجور، مرتعی جنگلی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
تمشک زار
فرهنگ گویش مازندرانی
قطعه چوبی که جهت اتصال ستون به طور افقی در تحتانی ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه حمام، دامن گشاد، شورت و شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ای که در حوالی تلم تعبیه کنند تا آب دوغ و زایدات در آن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
گودی پشت گردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش را به چیزی مالیدن، آتش را به چیزی نزدیک کردن، محل بر
فرهنگ گویش مازندرانی
دستگاه بافندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان گلیجان قشلاقی تنکابن، جایی که در آن کوره.، معدن آهک
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی آب، گودال آب، روستایی از دهستان بهرستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین پوشیده از کلوخ های سخت و غیرقابل عبور و مرور
فرهنگ گویش مازندرانی